بالاترین

اوج هزار پایی

 

تیم امید ایران ۰           -         تیم امید عراق ۵

 

 

این نتیجه ای بود که دیروز همه مون و شوکه کرد...

ای بابا!

مگه ایران تو بازی رفت ۱-۰ نبرد؟

مگه عراق تو برگشت ۲-۰ نبرد؟

مگه در مجموع ایران۲-۱ نباخت؟

پس قضیه ی ۵-۰ چیه دیگه؟

بله همه این ها عجیبه

ازین اتفاقات عجیب غریب تو فوتبال ایران بیشتر رخ میده(نمیدونم چرا؟)

اتفاق البته باید گفت فاجعه هایی که منصوریان سر مربی تیم امید گفته باید تو رکوردهای گینس ثبت کرد!!!!
واقعا مسخره س

یادتونه گفتم شب قبل از بازی امید خواب دیدم یکی نمیذاره فوتبال امید را نگاه کنم و مدام میگفت این بازی بازی نیست این بازی درست نیست؟؟!!!!

حالا واقعا تعبیر شد و اون بازی بازی نبود و غلط بود....

منصوریان بعد از بازی عراق و شکست(ظاهرا) ۲-۰ در برابر عراق گفت:

"اتفاق رخ داده در ديدار رفت با عراق فاجعه است، گفت: اين موضوع بايد در كتاب گينس ثبت شود.

هواداران به ورزشگاه آمدند اما بايد با مردم روراست باشيم و هر اتفاقي كه مي‌افتد بايد به مردم بگوييم چون آنها همه چيز را زير ذره بين قرار مي‌دهند. اولين اتفاقي كه افتاد مربوط به ساعت 11 صبح امروز (روز پنج شنبه) است. به ما خبر دادند كه شما بازي رفت را با نتيجه 3 بر صفر باخته‌ايد آن هم به اين دليل كه يك بازيكن 2 اخطاره به نام كمال كاميابي نيا در تركيب تيم حضور داشت و حالا بايد 4 بر صفر پيروز شويم تا به مرحله بعد صعود كنيم.

واقعا گيج شده بودم و نمي‌دانستم چه كار كنم. سرم درد گرفته بود و حال خوبي نداشتم. چطور مي‌شود كه در بازي رفت وضعيت آب و هوا و شرايط جوي را به ما بگويند ولي نگويند بازيكن ما دو اخطاره است. در مجموع بايد به بازيكن تيمم تبريك بگويم كه نهايت تلاش خود را انجام دادند. "

وقتی از منصوریان پرسیدند بعد از این اتفاقات چیکار کردین؟

گفت:"بلافاصله بازيكنان را دور هم جمع كردم و جلسه‌اي تشكيل دادم. بايد به كي‌روش هم مي‌گفتيم به اين دليل كه او سوپروايزر تيم است. نمي‌دانم بايد از چه كسي گله كنم. من نمي‌خواهم اسم كسي را به زبان بياورم. بايد به ما مي‌گفتند كه چه اتفاقي افتاد و همه ليست‌ها را چك مي‌كردند. اينكه به عقل من نمي‌رسد يا در حيطه وظايف من نيست. چه كسي بايد به من مي‌گفت كه ما از كاميابي‌ نيا استفاده نكنيم و يا بازي را 4 بر صفر تمام مي‌كرديم. پس از اين اتفاق به بازيكنانم گفتم كه چنين مشكلي پيش آمده و تمام ملي پوشان گريه مي‌كردند."

سرمربي تيم اميد گفت: چرا كسي تعجب نكرد كه من بازيكنانم را دو خط به جلو برده بودم و چرا كسي نمي‌پرسيد كه ما انتحاري بازي مي‌كرديم. آيا هواداران، رسانه‌ها و خبرنگاران تعجب نكردند كه چرا من تيمم را به اين شكل در زمين فرستادم؟ من كه مي‌توانستم با يك تساوي تيمم را به مرحله بعد ببرم. چطور مي‌شود 4 ساعت به آغاز بازي چنين اتفاقي بيفتد. ما به مردم و رسانه‌ها نگفتيم. تقدير اين چنين بود كه شكست بخوريم.

منصوريان در خصوص چه كسي مقصر اين اتفاق بزرگ است، عنوان كرد: من دوست ندارم آبروي كسي را ببرم اما اميدوارم فردا رسانه‌ها مشخص كنند كه چه كسي مقصر است. اين از بدشانسي عليرضا منصوريان و كادر فني بود كه همه چيز زير و رو و اشتباه اين چنيني رو شود.

 

واقعا به نظر شما با این بی نظمی ما میتونیم یک قدم پیشرفت داشته باشیم؟

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 14:12 توسط تینا| |

 

متنفرم از لحظه ای کسی به من مهلت حرف زدن نمیده

 

لحظه ای که کسی نمیخواد لحظه ای را به خاطر من تحمل کنه و حرفای منم گوش کنه

لحظه ای که سر من فریاد میکشن و وقتی میخوام آروم باشن میگن چرا آروم باشم؟

لحظه ای که همهی آدم های اطرافت هرکدوم به یه دلیلی از تو شاکی اند و وقتی تو میخوای براشون توضیح بدی که تقصیر تو نبوده و تو ...

اونا گوش نمیدن

وقتی میخوای منطقی حرفتو بگی اونا ترکت میکنن

چرا؟

فقط میخوام بدونم چرا؟

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:40 توسط تینا| |

 یادم میاد اون موقع هاکه من

 

           یکی دیگه بودم ....

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:32 توسط تینا| |

یارو تو يک شب برف و بورانی داشته از سر زمين برميگشته خونه ، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده ، يک قطار هم داره ازون دور مياد ! خلاصه جنگی لباساشو درمياره و آتيش ميزنه ، ميره اون جلو واميسته . راننده قطاره هم كه آتيش رو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار وا ميسته . همچين كه قطار واستاد ، يارو يك نارنجک درمياره، ميندازه زير قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن ! خلاصه یارو رو ميگيرن ميبيرن بازجويی ، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه : مرتيكه خر ! نه به اون لباس آتيش زدنت ، نه به اون نارنجك انداختنت ! آخه تو چه مرگت بود ؟! یارو ميزنه زير گريه ، ميگه : جناب سروان به خدا من از بچگی اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطی ميكردم

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:28 توسط تینا| |

 

 

 

At least 5 people in this world love you so much they would die for you
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند

At least 15 people in this world love you, in some way
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند

The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد

A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don't like you
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود
حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند

Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند

You are special and unique, in your own way
تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی

Someone that you don't know even exists, loves you
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی

When you make the biggest mistake ever, something good comes from it
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود

When you think the world has turned it's back on you, take a look
you most likely turned your back on the world
وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای

Always tell someone how you feel about them
you will feel much better when they know
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت

If you have great friends, take the time to let them know that they are great
وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:27 توسط تینا| |

 

زمانی اینجا برایم غریب بود 

 

هر دری و حیاطی برایم غریب بود

هر کوچه ای و خانه ای برایم غریب بود

گه گاهی غریبی شیرین است اما آشنایی تلخ

میخواهم غریب شوم   

اما نمیتوانم ....

     ... و اینجا خانه ی مادر بزرگم .....

 

 این شعر را در تاریخ ۳۰ /۵/۱۳۸۴ سراییدم!!!!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:24 توسط تینا| |

 

بهترین تصاویر در بهار بیست www.bahar22.com

 

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از فاضل نظری


 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط تینا| |

 

نه کم، نه زیاد،
هزار سال تمام
یعنی تمام عمر
تنها زیر پای خود را پاییدم و
از روی خود گذشتم.
تا امروز به برکت کلمات
به عطر آرام آسمان برکشیده شوم.
راه... دشوار بود و
دو دست من
از دعوت  خودم به یکی خواب آسوده
خالی تر...!
حیرتا
بیدار نشین شب و روزی
که من بوده ام،
نه جغد به ویرانه ام دیده است و
نه واژه در دهان لال.
من
مقام خاک را
به توتیای نی از نماز ملکوت نوشته ام
تا به یاد آورم که از کجا آمده
چه کرده
و چرا آسمان را در خواب مومنان خسته
مرور می‌کنم.
پا بر خویش نهادن و از خود گذشتن
راه بر آمدن به آبی ها بود
راه رسیدن به آرامش.
من
پا برخویش نهادم و
از خود گذشتم
بی که بر آمدن از آفاق آفتاب را
خواسته باشم.
آبی ها خود به جانب ام آمدند.
آسمان ها، عشق، امید، آرامش
خود به جانب ام آمدند.
نه کم، نه زیاد،
او که
نظر به دعای دردمندان میهن من دارد
پیاله پرده پوش خویش را
به تشنگان چشم به راه باران
خواهد بخشید.

منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 265

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 22:20 توسط تینا| |

من که تو این دوروز هیچ کاری نکردم

تواین هوای گرم چه میشه کرد؟

به جز وبگردی...

آخ جووون امروز امید بازی داره

دیشب دو بار خواب دیدم که بازی امید را از دست دادم

یه بار یکی نذاشت ببینم میگفت الان زمان مناسبی نیست .درست نیست .این بازی بازی نیست و یه سری توضیح های دیگه....

خلاصه از خواب پریدم و خدا را شکر کردم که خواب بود

دوباره خوابیدم و دوباره خواب دیدم:

من خونه نبودم گم شده بودم میدونستم کجام ولی گم شده بودم

ترسیده بودم طبق معمول سوار بی آر تی شدم ولی نمیدونم کجا میرفت تو هیچ ایستگاهی نگه نمیداشت(این چندمین باریه که خواب میبینم بی آر تی به نا کجا آباد میره)

خلاصه نمیدونم چی شد که پیاده شدم و خونمون و دیدم و دوییدم سمت کوچمون

هوا کاملا تاریک بود

جلو در خونمون وایسادم که زنگ بزنم دیدم یکی از همسایه ها با شیلنگ داره آب میپاشه تو کوچه

داد زدم خیس شدم بابا خیس شدم ااااااااااااه

ولی صدامو نمیدونم چرا نمیشنید

هرچی زنگ خونه رو میزدم کسی باز نمیکرد

بالاخره در باز شد و من رفتم تو

ولی نمیدونم چرا هرکاری میکردم نمیتونستم از پله ها بالا برم

آخر سر انگار پرواز کردم

و بالاخره با هزار زور و زحمت خودمو به خونه رسوندم

خونمون شلوغ بود کسایی اونجا بودن که نمیشناختم

خلاصه شبکه ۳ را روشن کردم و یه نگاه به ساعت خونه انداختم ساعت دقیقا ۱۰ شب بود و شبکه ۳ داشت اخبار ساعت ۱۰ را پخش میکرد

بابام خندید و گفت یه ربعه که بازی تموم شده ۱-۰ امید برد

گفتم پس در حقیقت ۲-۰ بردیم

خوشحال بودم که برنده شدیم

خیلی عصبانی و ناراحت بودم که نتونستم ببینم

صبح ساعت۱۱:۱۴ از خواب بیدار شدم(چیه؟ خوب شما هم اگه ۲ تا فیلم سینمایی خواب میدیدید ساعت ۱۱ براتون صبح بود) کلا یادم رفته بود امروز بازیه

خلاصه پس از شستن دست وصورت یهو یادم افتاد که امروز بازیه و من هنوز بازی رو از دست ندادم

ولی ازصبح استرس افتاده به جونم که نکنه نتونم ببینم!

دعا کنین بازی رو از دست ندم...

جوووون هرکی دوست دارین

پاشین برین استادیوم آزادی ما دخترا رو که راه نمیدن خواهشا برادران محترم بلند شین برین پول بلیط هم که نمیخواید بدید بلند شین برین تو رو خدا

بذار این عراقی ها بفهمن که ما به امید امید داریم

 

سلاااااااااااااااااااااااااام

دو روزه که از تابستون میگذره

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 15:49 توسط تینا| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت